دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان، در 56هزارگزی جنوب خاوری موسیان و 6هزارگزی باختر راه فکه به موسیان. دشت و گرمسیری و سکنۀ آن 80 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و لبنیات. شغل مردم زراعت وگله داری و صنایع دستی قالیچه بافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان، در 56هزارگزی جنوب خاوری موسیان و 6هزارگزی باختر راه فکه به موسیان. دشت و گرمسیری و سکنۀ آن 80 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و لبنیات. شغل مردم زراعت وگله داری و صنایع دستی قالیچه بافی و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
تپه شال یا شغال تپه نام تپه ای باشد در مازندران واقع در شمال قراتپه و تپۀ اخیر دارای 140 خانوار جمعیت است و بندرگاه کوچکی در خلیج استراباد داردکه در دو میلی شمال آن واقع و موسوم به کناره است واز قراتپه به اشرف شش میل است، (از سفرنامۀ استراباد رابینو ص 62 انگلیسی و 90 و ترجمه فارسی ص 90)
تپه شال یا شغال تپه نام تپه ای باشد در مازندران واقع در شمال قراتپه و تپۀ اخیر دارای 140 خانوار جمعیت است و بندرگاه کوچکی در خلیج استراباد داردکه در دو میلی شمال آن واقع و موسوم به کناره است واز قراتپه به اشرف شش میل است، (از سفرنامۀ استراباد رابینو ص 62 انگلیسی و 90 و ترجمه فارسی ص 90)
بداندیشه. بدرای. تباه رای. تباه خرد: مغان تبه رای ناشسته روی بدیر آمدند از در و دشت و کوی. (بوستان). رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای این دو و تباه رای شود
بداندیشه. بدرای. تباه رای. تباه خرد: مغان تبه رای ناشسته روی بدیر آمدند از در و دشت و کوی. (بوستان). رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای این دو و تباه رای شود
تنگدست و مفلس و فقیر و تهی دست. (ناظم الاطباء) : بوسهل پی آوردن خواجه، فرستاده آمد که بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). ور دم نزدم چو تنگحالان دانی لغت زبان لالان. نظامی. رجوع به تنگ حالی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
تنگدست و مفلس و فقیر و تهی دست. (ناظم الاطباء) : بوسهل پی آوردن خواجه، فرستاده آمد که بوسهل بروزگار گذشته تنگحال بود و خدمت و تأدیب فرزندان خواجه کردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). ور دم نزدم چو تنگحالان دانی لغت زبان لالان. نظامی. رجوع به تنگ حالی و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
بدحال. (آنندراج). مکدر. ملول. غمگین و پریشان سیه بخت: چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سر چون خال دوست کرد مرا دهر تیره حال. مجد همگر (از آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود
بدحال. (آنندراج). مکدر. ملول. غمگین و پریشان سیه بخت: چون زلف یار کرد مرا چرخ خیره سر چون خال دوست کرد مرا دهر تیره حال. مجد همگر (از آنندراج). رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود